Loading spinner

Fear and trembling

July 18, 2020

IF there were no eternal consciousness in a man, if at the foundation of all there lay only a wildly seething power which writhing with obscure passions produced everything that is great and everything that is insignificant, if a bottomless void never satiated lay hidden beneath all—what then would life be but despair? If such were the case, if there were no sacred bond which united mankind, if one generation arose after another like the leafage in the forest, if the one generation replaced the other like the song of birds in the forest, if the human race passed through the world as the ship goes through the sea, like the wind through the desert, a thoughtless and fruitless activity, if an eternal oblivion were always lurking hungrily for its prey and there was no power strong enough to wrest it from its maw—how empty then and comfortless life would be!

اگر هیچ آگاهی ابدی در انسان نبود، اگر در بنیاد همه چیز تنها نیروی وحشی جوشانی نهفته بود که با پیچ‌و‌تاب در هیجانات ظلمانی، هر چیز بزرگ و هر چیز بی‌مقدار را خلق می‌کرد، اگر در بنیاد همه چیز خلائی بی‌انتها و سیری‌ناپذیر پنهان بود زندگی جز نومیدی چه بود؟ اگر چنین بود، اگر هیچ پیوند مقدسی که بشریت را یگانه کند در میان نبود، اگر برخاستن نسلی در پی نسل دیگر همانند برگ‌های جنگل بود، اگر جانشینی نسلی با نسل دیگر به گونه آواز پرندگان در بیشه‌زار بود، اگر گذر نوع بشر از جهان همچون گذر سفینه از دریا یا باد از صحرا کاری بی‌اندیشه و بی‌حاصل بود، اگر نسیانی ابدی همیشه با گرسنگی در کمین صید او بود و هیچ نیرویی چندان توانا نبود تا او را از چنگال آن نجات بخشد زندگی چه سان تهی و بی‌آرامش بود!

[...]

No, not one shall be forgotten who was great in the world. But each was great in his own way, and each in proportion to the greatness of that which he loved. For he who loved himself became great by himself, and he who loved other men became great by his selfless devotion, but he who loved God became greater than all. Everyone shall be remembered, but each became great in proportion to his expectation. One became great by expecting the possible, another by expecting the eternal, but he who expected the impossible became greater than all. Everyone shall be remembered, but each was great in proportion to the greatness of that with which he strove. For he who strove with the world became great by overcoming the world, and he who strove with himself became great by overcoming himself, but he who strove with God became greater than all. So there was strife in the world, man against man, one against a thousand, but he who strove with God was greater than all. So there was strife upon earth: there was one who overcame all by his power, and there was one who overcame God by his impotence. There was one who relied upon himself and gained all, there was one who secure in his strength sacrificed all, but he who believed God was greater than all. There was one who was great by reason of his power, and one who was great by reason of his wisdom, and one who was great by reason of his hope, and one who was great by reason of his love; but Abraham was greater than all, great by reason of his power whose strength is impotence, great by reason of his wisdom whose secret is foolishness, great by reason of his hope whose form is madness, great by reason of the love which is hatred of oneself.

نه، هرآن‌کس که در جهان، بزرگ بوده‌است فراموش نخواهدشد. اما هرکس به شیوه خویش و هرکس به قدر عظمت محبوب خویش بزرگ بوده‌است. زیرا آن‌کس که خویشتن را دوست داشت به واسطه خویشتن بزرگ شد و آن‌کس که دیگران را دوست داشت به برکت ایثار خویش بزرگی یافت؛ اما آن‌کس که خدای را دوست داشت از همه بزرگ‌تر شد. یکایک آنان باید به یاد آورده شوند اما هرکس به قدر عظمت آنچه با آن زورآزمایی می‌کرد بزرگی یافت. زیرا آنکس که ناممکن را می‌خواست از همه بزرگ‌تر شد. یکایک آنان باید به یاد آورده شوند اما هرکس به قدر عظمت آنچه با آن زورآزمایی می‌کرد بزرگی یافت. زیا آنکس که با جهان ستیز کرد با چیرگی بر جهان بزرگ شد، و آن‌کس که با خویشتن نبرد کرد با چیرگی بر خویشتن بزرگ شد، اما آن‌کس که با خدا زورآزمایی کرد از همه بزرگ‌تر بود. بدین‌گونه در جهان نزاع بود، انسان در برابر انسان،‌ یک تن در برابر هزار تن، اما آن‌کس که با خدا زورآزمایی می‌کرد از همه بزرگ‌تر بود. بدین‌گونه در جهان نزاع بود. یکی به نیروی خویش بر همه چیره شد،‌ اما کسی بود که با بی‌قدرتی خویش بر خدا غلبه کرد. یکی با اعتماد به خویشتن همه چیز را به دست آورد و یکی، ایمن در قدرت خویش، همه چیز را فدا کرد، اما آن‌کس که به خدا ایمان داشت از همه بزرگ‌تر بود. یکی به واسطه قدرتش و یکی به واسطه خردش و یکی به واسطه امیدش و یکی به واسطه عشقش بزرگ بود؛ اما ابراهیم از همه بزرگ‌تر بود، بزرگ به دلیل قدرتش که قدرت آن بی‌قدرتی است، بزرگ به دلیل خِردش که رمز آن دیوانگی است، بزرگ به دلیل امیدش که صورت آن جنون است، بزرگ به دلیل عشقش که نفرت از خویشتن است.

[...]

Yet Abraham believed and did not doubt, he believed the preposterous. If Abraham had doubted—then he would have done something else, something glorious; for how could Abraham do anything but what is great and glorious! He would have marched up to Mount Moriah, he would have cleft the fire-wood, lit the pyre, drawn the knife—he would have cried out to God, “Despise not this sacrifice, it is not the best thing I possess, that I know well, for what is an old man in comparison with the child of promise; but it is the best I am able to give Thee. Let Isaac never come to know this, that he may console himself with his youth.” He would have plunged the knife into his own breast. He would have been admired in the world, and his name would not have been forgotten; but it is one thing to be admired, and another to be the guiding star which saves the anguished.

با این همه ابراهیم ایمان داشت و شک نکرد، او به محال ایمان داشت. اگر ابراهیم شک کرده بود آن‌گاه کاری دیگر، کاری شکوهمند انجام می‌داد؛ زیرا ابراهیم چگونه می‌تواند کاری که سترگ و شکوهمند نباشد انجام دهد! او به کوه موریه می‌رفت، هیزم‌ها را می‌شکست، آتش را می‌افروخت، کارد را می‌کشید و خطاب به خداوند بانگ می‌زد:‌ «این قربانی را خوار مدار، این بهترین چیزی نیست که در اختیار دارم، این را نیک می‌دانم، زیرا یک پیرمرد در قیاس با فرزند موعود چیست؟ اما این بهترین چیزی است که می‌توانم به تو ارزانی دارم. بگذار اسحاق هرگز از آن چیزی نداند، تا در سال‌های جوانیش آسوده باشد.» و آن‌گاه کارد را در سینه خویش می‌نشاند. او در جهان ستایش می‌شد و نامش فراموش نمی‌گردید؛ اما ستایش شدن چیزی است و ستاره راهنمای نجات مضطربان شدن چیزِ دیگر.

[...]

We read in those holy books: “And God tempted Abraham, and said unto him, Abraham, Abraham, where art thou? And he said, Here am I.” Thou to whom my speech is addressed, was such the case with thee? When afar off thou didst see the heavy dispensation of providence approaching thee, didst thou not say to the mountains, Fall on me, and to the hills, Cover me? Or if thou wast stronger, did not thy foot move slowly along the way, longing as it were for the old path? When a call was issued to thee, didst thou answer, or didst thou not answer perhaps in a low voice, whisperingly? Not so Abraham: joyfully, buoyandy, confidently, with a loud voice, he answered, “Here am I.” We read further: “And Abraham rose early in the morning”—as though it were to a festival, so he hastened, and early in the morning he had come to the place spoken of, to Mount Moriah. He said nothing to Sarah, nothing to Eleazar. Indeed who could understand him? Had not the temptation by its very nature exacted of him an oath of silence? He cleft the wood, he bound Isaac, he lit the pyre, he drew the knife. My hearer, there was many a father who believed that with his son he lost everything that was dearest to him in the world, that he was deprived of every hope for the future, but yet there was none that was the child of promise in the sense that Isaac was for Abraham. There was many a father who lost his child; but then it was God, it was the unalterable, the unsearchable will of the Almighty, it was His hand took the child. Not so with Abraham. For him was reserved a harder trial, and Isaac’s fate was laid along with the knife in Abraham’s hand. And there he stood, the old man, with his only hope! But he did not doubt, he did not look anxiously to the right or to the left, he did not challenge heaven with his prayers. He knew that it was God the Almighty who was trying him, he knew that it was the hardest sacrifice that could be required of him; but he knew also that no sacrifice was too hard when God required it—and he drew the knife.

ما در کتاب‌های مقدس می‌خوانیم: «و خداوند ابراهیم را امتحان کرد و به او گفت ای ابراهیم، کجایی؟ و ابراهیم پاسخ داد: اینجایم». ای خواننده‌ای که روی سخنم با توست،‌اگر تو به جای او بودی و از دور فرارسیدن سرنوشت سهمگین را می‌دیدی آیا به کو‌ه‌ها بانگ نمی‌زدی که «بر من بیافتید» و به تل‌ها که «مرا پنهان کنید»؟ یا اگر نیرومندتر می‌بودی پاهایت آهسته در راه حرکت نمی‌کرد و راه قدیمی را نمی‌جست؟ اگر خطاب می‌شدی آیا پاسخ می‌دادی یا نه؟ شاید زیر لب و با زمزمه پاسخ می‌گفتی؟ نه به‌گونه ابراهیم که شادمانه،‌ سرافراز و مطمئن به بانگ بلند پاسخ داد «اینجایم». سپس می‌خوانیم «ابراهیم بامداد پگاه برخاست» و شتابان بیرون شد بدانگونه که گویی به جشن می‌رود و صبح زود بود که به ارض موعود موریه رسید. او هیچ چیز به سارا،‌ هیچ به العاذر نگفت. زیرا چه کسی می‌توانست او را بفهمد؟ آیا امتحان به واسطه همان طبیعتش از او پیمان سکوت نگرفته بود؟ او هیزم‌ها را شکست، اسحاق را بست، آتش را افروخت و کارد را کشید. ای خواننده من! بسا پدرانی که مرگ فرزند برایشان با از دست دادن عزیزترین چیز در جهان یکسان بود و آنها را از هر امیدی به آینده تهی می‌کرد، اما هیچ‌یک از آنان فرزند موعود به معنایی که اسحاق برای ابراهیم بود نبودند. بسا پدرانی که فرزند از دست داده‌اند، اما خدا، اراده تغییرناپذیر و درک‌ناشدنی قادر متعال، دست خدا بود که فرزند را گرفته بود. با ابراهیم چنین نبود. برای او آزمایشی دشوارتر مقدر شده بود، سرنوشت اسحاق به همراه کارد به کف خود ابراهیم سپرده شده بود. و پیرمرد، با تنها امیدش، در آنجا ایستاده بود! اما او شک نکرد، او مضطربانه به راست و چپ ننگریست، او با نیایش‌هایش با آسمان رویارویی نکرد. او می‌دانست قادر متعال است که او را آزمایش می‌کند، می‌دانست که این دشوارترین ایثاری‌است که می‌تواند از او طلب شود؛ اما این را نیز می‌دانست که هیچ قربانی وقتی که خدا آن را بخواهد چندان دشوار نیست ـ و او کارد را کشید.

From the chapter of "A PANEGYRIC UPON ABRAHAM"
از بخش مدیحه بر ابراهیم


An old proverb fetched from the outward aspect of the visible world says: “Only the man that works gets the bread.” Strangely enough this proverb does not aptly apply in that world to which it expressly belongs. For the outward world is subjected to the law of imperfection, and again and again the experience is repeated that he too who does not work gets the bread, and that he who sleeps gets it more abundantly than the man who works. In the outward world everything is made payable to the bearer, this world is in bondage to the law of indifference, and to him who has the ring, the spirit of the ring is obedient, whether he be Noureddin or Aladdin,17 and he who has the world’s treasure, has it, however he got it. It is different in the world of spirit. Here an eternal divine order prevails, here it does not rain both upon the just and upon the unjust, here the sun does not shine both upon the good and upon the evil, here it holds good that only he who works gets the bread, only he who was in anguish finds repose, only he who descends into the underworld rescues the beloved, only he who draws the knife gets Isaac.

ضرب‌المثلی قدیمی ملهم از دنیای بیرونی و محسوس می‌گوید:‌«تنها آن‌کس که کار می ‌کند روزی خود را بدست می‌آورد.» شگفتا که این سخن در دنیایی که این ضرب‌المثل آشکارا متعلق به آن است چندان مصداق ندارد. زیرا که جهان برون تابع قانون کاستی است و تجربه بارها نشان داده‌است که آن‌کس نیز که کار نمی‌کند روزی خود را به دست می‌آورد و آن‌کس که می‌خوابد از آن‌کس که کار می‌کند روزی بیشتری حاصل می‌کند. در جهان برون هر چیز به صاحبش تعلق دارد، جهان برون مطیع فانون بی‌تفاوتی است. هرکس که نگین جادویی را بر انگشت دارد،‌ چه نورالدین باشد چه علاءالدین، غول جادو از او اطاعت می‌کند و هرکس که گنج‌های جهان را در اختیار دارد، به هر شیوه نیز که آنها را تحصیل کرده باشد،‌ صاحب آنها است. در جهان روح چنین نیست. در اینجا نظمی الهی و سرمدی حاکم است. در اینجا باران به یکسان بر نیک و بد نمی‌تابد، در اینجا تنها آن‌کس که تشویش را شناخته‌است آرامش می‌یابد، تنها آن‌کس که به هاویه فرو شود محبوب را نجات می‌دهد،‌ تنها آن‌کس که کارد می‌کشد اسحاق را به دست می‌آورد.

From "PROBLEMATA", "PRELIMINARY EXPECTORATION"
از بخش مسائل، پیشگفتار


Fear and trembling
By SØREN KIERKEGAARD
English translation BY WALTER LOWRIE

ترس و لرز
سورن کیرکگارد
برگردان فارسی از عبدالکریم رشیدیان
نشر نی
چاپ پنجم ۱۳۸۵