دلدادگی بخشی مهم از شعر را تشکیل میدهد و طبعا بیوفایی بخشی مهمتر از آنرا. شاعری میاندیشد که محبوبش پس از او چگونه با دیگران به خوشی و خنده مینشیند؛ آیا در آن زمان که عاشقی دیگر او را میستاید لحظهای به فکر گذشته میافتد؟ آیا عاشق دیرین خود را به یاد میآورد؟
اگر از من بپرسید که میگویم خیر، به یاد نمیآورد؛ و با پوزخندی بر لب، آن عاشق دیرین را مورد تمسخر نیز قرار میدهد. ولی اینجا دنیای شعر است، و دنیای شعر، آرمانشهری است که در آن ناممکنها ممکن میشوند :)
نام شعر: و تو مرا به یاد خواهی آورد؟ (Kaj vi memoros min?)
سراینده: نمیدانم. این شعر را در کتاب نغمههای اسپرانتو (Kantaro Esperanta) هم دیدهام که مونتاگو سی. باتلر (Montagu C. Butler) آنرا گردآوری کردهاست.
برگردان به فارسی: دکتر ناصرالدین صاحبالزمانی (از صفحهٔ ۲۲۶ کتاب زبان دوم، چاپ اول ۱۳۸۴ انتشارات عطایی) - برخی از واژههای ترجمه را تغییر دادهام.
لبهای دیگری [در گوش تو] زمزمه خواهند کرد،
عشق و وفاداری را؛
زبانهای دیگری، تو را خواهند نامید،
بانو و فرشته!
ولی شاید در آن دم که تو بدانها گوش میدهی،
اندیشهای کوچک، خود را بر تو، تحمیل کند،
از آن ساعت با همبودن - که اینک مدتها از آن سپری گشته -
و تو، مرا به یاد خواهی آورد!؟